بازاریابی به سبک فیلم ، باشگاه مشت زنی، قسمت اول
"باشگاه مشتزنی" داستانی مهیج و پر از هیاهو به قلم پائولانیک است که بعدها فیلمی تماشایی از آن با همین عنوان با بازی درخشان ادوارد نورتون و بردپیت و کارگردانی دیوید فینچر ساخته شد. این فیلم یکی از مشهورترین و مقبولترین فیلمهای تاریخ سینما است، بهگونهای که در سال 2008 توسط یکی از مجلات معتبر دنیای فیلم در مقالهای با عنوان 500 فیلم برتر تاریخ سینما به عنوان دهمین فیلم برتر شناخته شد. ادوارد نورتون در این فیلم نقش یک کارمند ساده دفتر بیمه را بازی میکند که ناراضی از شغل خود با بدبیاری زیادی مواجه میشود. نورتون مردی مبادیآداب و کمجسارت است که در اثر مشکلات خود شبها را با بیخوابی میگذراند. نورتون در یکی از روزهای زندگی مشقتبار خود، با بدترین اتفاق ممکن مواجه میشود و ظرف یک روز، علاوه بر گمکردن چمدان خود، خانه خود را نیز در اثر انفجاری از دست میدهد. نورتون یک زندگی به شدت ملالآور و فاقد هرگونه تعامل سازنده با دنیای بیرون دارد که پس از بدبیاری بزرگ خود، مسیر زندگیاش را از اساس تغییر میدهد. ادوارد نورتون در ادامهی ماجرا با مردی عجیب به نام تایلرداردن (با بازی درخشان برد پیت) مواجه میشود. تایلر به کار تولید و بازاریابی صابون اشتغال داشته و زندگی شلوغ و بسیار درهمی دارد، ولی در عین حال ایدههای او برای ادوارد جذاب و بسیار نو هستند و ادوارد شیفتهی رفتار او میشود و تایلر در نقش یک مربی، روشهای کسب قدرت را به ادوارد نورتون که روزگاری که نه چندان دور تنها کارمندی پشتمیزنشین بود، میآموزد و رفتهرفته ادوارد بسیاری از عقدههای روانی فروخوردهی خود را با کمک تایلر و دیوانگیهای جنونوار او حل میکند. فیلم محتوایی کاملاً روانشناسانه دارد و سرشار از دیالوگهای ماندگار است.
فیلم، خط داستانی جذابی دارد و بیننده را تا آخر میخکوب میکند، اما جذابیت بیشتر فیلم به واسطهی غافلگیری ناگهانی بیننده است، بهگونهای که بیننده دست آخر متوجه میشود که شخصیت تایلر داردن اساساً هیچگونه وجود خارجی ندارد، بلکه به قول یکی از منتقدین، داردن شخصیتی است که به شدت وجود داخلی دارد. به این معنا که هر یک از ما انسانها در درون خود شخصیتی مشابه داردن داریم که بسیار جاهطلب و جسور است. در این فیلم شخصیت اصلی به دنبال کسب هویت و استقلال شخصی و فرار از زندگی ملالآور است و این مفاهیم در سراسر فیلم موج میزند. تایلر داردن همزاد خیالی ادوارد نورتون است و ادوارد به کمک این فرد خیالی باشگاه مشتزنی زیرزمینی خود را تأسیس و شروع به عقدهگشایی میکند. درونمایه روانشناسانه این فیلم برپایه آموزههای یونگ، بزرگ روانشناس عصر است که بر این اساس تایلر داردن در حکم نفس (self) میباشد. که نفس خود، آمیزهای از خودآگاه و ناخودآگاه است و کشمکش میان خودآگاه و ناخودآگاه شخصیت ادوارد نورتون، موجب ایجاد باشگاه مشتزنی در خیال او میشود. تمام مشکلات نورتون به دلیل فقدان اعتماد به نفس در اوست که او را درگیر کشمکشهای ذهنی و روانی با درون خود میکند و شخصیت او را دچار نوعی دوگانگی میسازد. این قبیل مسائل در سازمانها نیز به عنوان شخصیتی دارای حیات، نمود دارد و گاه سازمانها جسارت لازم برای خودشکوفایی را نداشته و به عارضهای موسوم به "سندرم ازخودباختگی " میشوند. این قبیل سازمانها توانایی تحمل ریسکها را ندارند، بهعلاوه آنها گوشهنشینی و حرکت خزنده را به حرکت پویا ترجیح میدهند تا اینگونه از گزند دشمنان مصون باشند. آنها از شهرت منفی و بدنامی میهراسند و به همین واسطه اعتمادبهنفس لازم برای خطر کردن و پیشرفت را ندارند. شخصیت این قبیل سازمانها قابل مقایسه با شخصیت عبوس، گوشهنشین و خوددرگیر ادوارد نورتون است، که به شدت مشتریان را ناامید میکند.
سازمانها برای غلبه بر این عارضه به یک قهرمان درونی با ایدههای ناب نظیر تایلر داردن نیاز دارند تا با چاشنی ریسک، با انواع مسائل دست به گریبان شوند.
غربیها ضربالمثلی با این مضمون دارند:" اگر قصد املت درست کردن داری، باید چند تخم مرغ را بشکنی"، این مثل، قابلمقایسه با ضربالمثل فارسی "هر که را طاووس خواهد، جور هندوستان کشد" است. به این معنا که پیشرفت و ترقی در گرو آن است که ریسک را به جان بخریم.
با این مقدمه در ادامه، برخی از دیالوگهای طلایی فیلم و آموزههای آن در مباحث سازمانی را میخوانیم.
- "فقط بعد از آنکه همه چیزمان را از دست دادیم، آزاد به انجام هرکاری خواهیم بود."
در این فیلم، شاهد آن هستیم که شخصیت اصلی داستان طی اتفاقی غیرمنتظره، کل داراییهای خود را از دست میدهد و این اتفاق، علیرغم ظاهر ناخوشایند آن، نقطه عطفی در پویایی زندگی کسالتبار او میشود. همانگونه که از اندیشمند بزرگ، ستگودین، آموختیم (که توصیه میکنم فیلمها و مقالات او را از فروشگاه انتشارات بازاریابی تهیه کنید)، سازمانهای کسالتبار و فاقد پویایی، محکوم به شکست هستند و جایی در آیندهی جهان ندارند. بنابراین اگر فرایندهای سازمانتان ناکارآمدند و شما را به نقطه مطلوب نمیرسانند، آنها را کنار بگذارید و یا حداقل ریسک تغییر را بپذیرید. اگر تبلیغات، پیام برند، وبسایت، پرسنل،... و یا هر یک از ارکان سازمانتان فاقد کارایی لازم است، جرأت حذف یا بهبود آن را داشته باشید و بهعلاوه به خوببودن نیز اکتفا نکنید و همواره پویایی لازم برای بهترین شدن را در سازمان خود پرورش دهید. پویایی مفرط به حذف حواشی و زواید ناکارآمد است و ناخودآگاه جسور، خطرپذیر پرجنبوجوش سازمانتان را فرا بخوانید. همانگونه که نورتون شخصیت ناخودآگاه خود را که در واقع انعکاسی از چشمانداز واقعی خود بود، به خدمت گرفت. تایلور داردن در نقش ناخودآگاه شخصیت اصلی داستان او را به اصول اولیه حیات خود رهنمون ساخت.
دوباره نگاهی به سازمان خود بیندازید، شما کیستید و برای چه پا به عرصه کسبوکار گذاشتهاید؟ زمانی که درکی کامل نسبت به این موارد مییابیم، شناخت دوبارهای از بازار و چگونگی جذب حداکثری آن بدست خواهیم آورد. وقت آن فرا رسیده که مهندسی مجردی در فرایندهای سازمان خود صورت دهید و خون تازه در رگهای سازمان جاری سازید. شیفتهی سیستمهای سنتی و ناکارآمد نشویم و قهرمان درون خود را به کمک مشاوران خبره وکارشناسان بیطرف و باسواد بازار دیگر بار بیدار کنیم و به کمک ایشان نقاط ضعف خود را یکبهیک به نقاط قوت و وجوه تمایز تبدیل سازیم.
- "از تو میخواهم تا توان داری با من مبارزه کنی"
مشتری از ما انتظار دارد که او را از مسألهای که شاید خود نیز از وجود آن باخبر نباشد برهانیم. جذابیت باشگاه مشتزنی، نه در ضربههای سهمگین و تبادل مشت آدمها، بلکه احساس و تجربه ناشی از آن است. انسانها زمانی که در بطن مبارزه و رقابت باشند، میتوانند قابلیتهای ویژه و منحصربهفردشان را بروز دهند و احساس طراوات و شادابی کنند. رقابت اندیشه انسانها و بلکه سازمانها را وسعت میبخشد و بر پویایی آنها میافزاید. بهعلاوه رقابت سالم و مؤثر موجب میشود تا موقعیت سازمان در ذهن مخاطبان از پویایی منحصربهفردی برخوردار باشد و به همین دلیل رقابت میتواند عاملی برای پایدار شدن برند سازمان در ذهن مخاطبان شود، بهگونهای که این نام به سادگی از خاطر ایشان پاک نمیشود. از بالندگی برندی، ورود آنها به زندگی روزمره و آمیخته شدن با دل و جان مشتریان است و این مهم جز با رقابت مؤثر و خارج شدن از لاک دفاعی حاصل نمیشود.