آیا کارآفرینان خوب لزوماً مدیرعاملان خوبی خواهند بود؟
آنها کسبوکاری را راهاندازی میکنند، تیمی را استخدام میکنند، به سودآوری میرسند و بهعنوان مولتی میلیونر، بازنشسته میشوند.
ازآنجاکه اغلب بنیانگذاران نسبت به ایدهی خود بسیار پرشور و مشتاق هستند، تصمیم میگیرند خودشان مدیریت اجرایی کار را هم به عهده بگیرند.
اما مدیریت روزانهی یک شرکت، وظیفهی مدیرعامل است نه کارآفرین. حالا این سؤال مطرح میشود که آیا کارآفرینان، لزوماً میتوانند مدیران خوبی باشند؟
تفاوتها
کارآفرین، مدیرعامل، تاجر و مدیر، چهار عنوان هستند که بسیاری از اوقات بهجای هم بکار برده میشوند، درحالیکه وظایف هرکدام با یکدیگر متفاوت است. یک کارآفرین کسبوکاری را از نقطهی صفر شروع و خلق میکند، درحالیکه یک مدیرعامل کسبوکاری را که راهاندازی شده اداره میکند.
فعالان کسبوکار میتوانند هر نقشی را در شرکت به عهده بگیرند، گرچه این افراد بیشتر به فکر استفاده از فرصتها و کسب و سود هستند. عنوان مدیر نیز میتواند توصیفکنندهی هر فردی باشد که نظارت بر گروهی از کارمندان را به عهده دارد.
کارآفرینان، مهارتهای خود را روی ایدههای جدید متمرکز میکنند، تلاش میکنند سرمایهگذاران را متقاعد کنند و با منابع محدود، زیرساختهای کسبوکار را پایهگذاری کنند. ولی مهارتهای مدیرعامل روی حفظ و رشد کسبوکار متمرکز میشود.
هر دو گروه وظیفهدارند عدهای را مدیریت کنند و در حفظ سودآوری بکوشند. بهعلاوه، هر دو وظیفهدارند به مشتریان خدمت کنند. اما این فاکتورها، تفاوتهای مهم بین مجموعهی مهارتها و آموزشهای آنان را پوشش نمیدهد.
حالا سؤال دیگری پیش میآید. این تفاوتها چگونه روی کارآفرین و مدیرعامل، بهعنوان افرادی که کسبوکار را هدایت میکنند، تأثیر میگذارد؟
نکات مثبت
بیاید نگاهی به پروفایل کارآفرینان مدیرعامل داشته باشیم:
مثالهای زیادی از کارآفرینانی وجود دارد که در سمت مدیرعامل نیز موفق عمل کردهاند. در بازار امروز شاهدیم که بسیاری از شرکتهای موفق، توسط مدیرعاملانی هدایت میشوند که خودشان کسبوکار مذکور را راهاندازی کردهاند.
بهعنوانمثال آمازون را در نظر بگیرید. جف بزوس در سن سیسالگی این شرکت را در گاراژ خانهاش تأسیس کرد. امروز همین مرد سالانه ۶۱.۰۹ میلیارد دلار درآمدزایی دارد و ۹۷ هزار کارمند را مدیریت میکند.
مثال دیگر، لری الیسون که دانشکدهی خود را رها کرد و شرکت اوراکل را بدون تجربهی قابلتوجهی تأسیس کرد. او سال ۲۰۱۴ از سمت مدیرعاملی کناره گرفت. بنابراین کارآفرینان میتوانند مدیرعاملان خوبی باشند. اینطور نیست؟ بهعلاوه:کارآفرینان کسبوکار خود را بهطور دقیق و بهتر از هرکسی میشناسند. ویل اسکراتر، بنیانگذار و مدیرعامل Startups.co معتقد است که یک استارتاپ، حداقل پس از چهار سال به یک کسبوکار واقعی تبدیل میشود و دستکم به هفت سال دیگر نیاز دارد تا به موفقیتهای باثبات برسد.
بنابراین مدیرعاملی که پس از تأسیس استارتاپ به آن میپیوندد، درواقع تاریخچهی دقیق شرکتی را که کارآفرین بهخوبی میشناسد، از دست میدهد. به همین دلیل آنها باید سعی کنند همهچیز را از ابتدا در مورد شرکت یاد بگیرند، گرچه درنهایت به همهی جزئیاتی که احتمالاً در توسعهی آیندهی شرکت تأثیرگذار خواهند بود، دسترسی ندارند.
کارآفرینان افرادی هستند که درهرصورت، در بلندمدت با یک شرکت همراهاند. بن هاروویتز از شرکت آندیسن هاروویتز معتقد است کارآفرینانی که مدیرعامل نیز هستند، ازآنجاکه تعهد بلندمدتی به کسبوکارشان احساس میکنند، موفقتر از مدیرعاملانی هستند که با یک قرارداد به شرکت میپیوندند.
از طرف دیگر مدیران میخواهند کسبوکاری را با موفقیت هدایت کنند. بنابراین اگر با پیشنهاد بهتری مواجه شوند ،ممکن است ترجیح بدهند شرکت قبلی خود را ترک کنند و از فرصت پیش رو استفاده نمایند. کارآفرینان مدیرعامل، صرفاً به فکر هدایت یک شرکت نیستند. آنها میخواهند کسبوکار خود را از طوفانها گذر دهند و این واقعیت باعث میشود نسبت به کارشان متعهدتر باشند.
نکات منفی
اما نقاط ضعف کارآفرینان در نقش مدیر چیست؟
کارآفرینان غالباً آموزشهای لازم را در این زمینه دریافت نکردهاند. مدیران اجرایی معمولاً مدرک آکادمیک کسبوکار را در پروندهی خوددارند و از سالها تجربهی رهبری و مدیریت بهره میبرند. کارآفرینان در عمل، ایدهی خوب خود را راهاندازی میکنند و تأثیرات آن را برای سرمایهگذاران شرح میدهند، تا بتوانند بودجهی لازم را به دست آورند.
بااینحال گرچه استثنائاتی وجود دارد، اما کارآفرینان بهاندازهی مدیران حرفهای، ماهر، متمرکز و کارآزموده نیستند.به همین دلیل در مقام رهبری کسبوکار، نسبت به مدیران اجرایی در سطح پایینتری قرار میگیرند.کارآفرینان با چالشها و تصمیمگیریهای دشوار سروکار دارند. آنها در مورد ایدهی خود شور و اشتیاق زیادی دارند، اما همین موضوع میتواند پیامدهای منفی داشته باشد. به عبارتی، اگر آنها بیشازحد روی چشمانداز اصلی و تیم اول خود اصرار داشته باشند، در برابر تغییرات مقاومت خواهند کرد.
آنها همچنین باید گزینههای سختی را انتخاب کنند. هنگامیکه بحث ضرورتهای اجتنابناپذیر پیش میآید، ممکن است نتوانند راه درست را برگزینند.کارآفرینانی که در نقش مدیرعامل نیز موفق بودهاند، بهنوعی استثنا محسوب میشوند نه روند. نوام واسرمن، نویسندهی کتاب «معضلات یک بنیانگذار» میگوید ۵۰ درصد از کارآفرینانی که مدیریت استارتاپ خود را به عهده میگیرند، پس از سه سال این حرفه را کنار میگذارند. سال چهارم، تنها ۴۰ درصد از این کارآفرینان هنوز فعال هستند و درنهایت کمتر از ۲۵ درصد از کارآفرینان موفق میشوند تا به انتها شرکت خود را مدیریت کنند.همهی نکاتی که شرح داده شد، به این معنی نیست که کارآفرینان نسبت به مدیرعاملان حرفهای عملکرد ضعیفتری دارند. اما همانطور که واسرمن مینویسد، آنها میتوانند رهبری کسبوکار را به فردی که در این زمینه مجربتر است واگذار کنند، یا با ریسک یک شکست کامل، به حرکتشان ادامه دهند.
نکتهی آخر اینکه، کارآفرینان لزوماً مدیرعاملان خوبی نخواهند بود. فقط به این دلیل که آنها ایدهی خوب و خلاقانهای را به مرحلهی تأسیس و راهاندازی رساندهاند، به این معنی نیست که از دانش، مهارت، تجربه و حتی ذهنیت ادارهی کسبوکار برخوردار باشند.