چطور با پرسش هایمان مسیر نوآوری را هموار کنیم؟
حال سوال اینجاست: چطور باید خود را از باورهای قدیمی و تثبیت شده رها کنیم؟ نقش پرسشگری و نوآوی در این مسیر چیست؟
مکس پلنک پیشتاز فیزیک کوانتوم و برنده جایزه نوبل در این باره می گوید:
وقتی روش خود برای نگریستن به موضوعات مختلف را تغییر می دهید مسائل نیز برایتان تغییر می کنند.
این در واقع اشاره ایست به یکی از بخش های اصل مکانیک کوانتومی که براساس آن مشاهده گر می تواند نتایج مشاهدات خود را صرفا با تبدیل شدن به بخشی از فرایند مشاهده تغییر دهد. منظور از این اصل نیز چهارچوبی است که ما از درونش به اشکال مختلف می نگریم و بر اهمیت انتخاب هوشمندانه چهارچوب ها تاکید دارد.
اما مشکل اینجاست که این چهارچوب ها عموما به صورت ناخودآگاه انتخاب می شوند و در نتیجه ما به ندرت آنها را مورد پرسشگری قرار می دهیم یا حتی متوجه شان می شویم. مساله دیگر در این باره آنکه ما غالبا چهارچوب هایی را مورد استفاده قرار می دهیم که دیگر مناسب و مطابق شرایط پیش رویمان نیستند. این مساله نیز خصوصا در دنیای متغیر، نامطمئن و پیچیده و سراسر ابهام کسب و کارها اهمیت می یابد. در این عالم، اموری کاملا جدید که پیشتر نمونه شان رخ نداده با سرعتی سرسام آور برایمان رخ می دهند و روشن است که نمی توان با استفاده از چهارچوب های قدیمی آنها را حل (و چه بسا درک) کرد.
با این حال اما از آنجا که بخش بزرگی از عالم پیچیده کاری به حل مسائل اختصاص دارد، به نوعی مهارت مهم در رهبری نیاز داریم تا به خود و اطرافیانمان کمک کنیم چشم اندازهای محدود کننده و قدیمی را کنار بگذارند و پرسش هایی را مطرح کنیم که احتمالات تازه ای را در تمامی جهات (حتی جنبه هایی که برایمان بی مفهوم هستند) پیش رویمان قرار دهند. برای گام برداشتن در این مسیر کافیست به پرسش هایی که مطرح میکنیم توجه نمایید. پرسشهای ما مسیر دیگران را برای پیدا کردن پاسخ ها شکل می دهند و در نتیجه این پرسش ها به بخشی از پاسخ بدل می شوند.
برای آنکه از این راهکار استفاده کنید و مسیر نوآوری را برای تیم خود هموار نمایید سه نکته زیر را همواره در نظر بگیرید:
۱- ضروری است که به عنوان رهبر از قضاوت کردن خودداری نمایید و همواره کنجکاو باشید. طبق آنچه آرتور کونان دویل (نویسنده و پزشک اسکاتلندی) می گوید: بعد از آنکه ناممکن ها را از بین می برید هرآنچه باقی می ماند (جدای از اینکه تا چه اندازه غیرمحتمل است) باید همان حقیقت باشد.
اگر ایده ای دارید که با شرایط در نظر گرفته شده برای آن همخوانی دارد آنگاه فرقی نمی کند که تا چه اندازه ناآشنا به نظر می رسد در هر حال آن ایده شدنی (یا دست کم ممکن است). دراین مرحله باید از خود بپرسید فرضیاتی که به صورت خودکار وارد ذهنتان می شوند کدامند؟
۲- احتمال خطا را در نظر بگیرید. برای مدیرانی که در عصر صنعتی تربیت شده اند و عادت دارند که همه جواب ها و تجهیزات سفارشی خود را در اختیار داشته باشند ممکن است در ابتدا این کار کمی دشوار باشد. اما سطح پیچیدگی دنیا از درک و تخصص تکنیکی انسان فراتر رفته و فرقی ندارد که چقدر نبوغ دارید و دانش شما تا چه اندازه در رابطه با موضوعات مختلف عمیق است. آنچه که از دیدگاه فردی غیرمحتمل شمرده می شود محصول تجربیات زندگی اوست و آن مساله از نظر افراد مختلف پاسخ های مختلفی میتواند داشته باشد.
به عنوان یک رهبر شما باید بدانید آنچه از نظرتان حقیقت قلمداد می شود شاید کاملا هم حقیقت نداشته باشد. سپس از خود بپرسید که چه چیز میتواند فرضیاتتان را غلط کند و با چه روش های دیگری میتوانید آنچه می بینید را تفسیر کنید؟
۳- برای تست نظام مند فرضیات خود از روش استنباط بیزی کمک بگیرید تا اطمینان تان نسبت به نتایج بالا برود. این قاعده در واقع چهارچوبی را در اختیارتان می گذارد تا در مواقعی که شواهدی در اختیار دارید اصولی تر فکر کنید و با کمک آن احتمال آنکه در دام احساسات اسیر شوید کمتر است. دخالت احساسات یا می تواند خطای مثبت کاذب ایجاد کند یا چشمان شما را به روی نشانه های تهدید ببندد.
پس در اینجا باید از خود سوال کنید که مجموعه باورهای قبلی تان در رابطه با یک موضوع تا چه اندازه کامل هستند و با در نظر داشتن پاسخ این سوال از خود بپرسید که چطور میتوانید تصورات قبلی تان را با شرایط جدید انطباق دهید.
آنطور که دیرین شناسان مطرحی چون نیلز الدریج و استیون جی گولد اشاره میکنند:
فرضیه آنچه فرد می بیند را به او دیکته می کند. انتظارات ما از یک فرضیه نیز به درک ما رنگ می بخشد تا جایی که به ندرت پیش می آید از حقایق گردآوری شده تحت تاثیر تصویر قدیمی از جهان، مفاهیم جدیدی ساخته شود. نوآوری های قابل توجه نیازمند ترک راهکارهای فعلی هستند. و در دنیای پیچیده کسب و کارها مطرح کردن سوالات خوب میتواند موارد مصرف تازه برای چکش را پیش روی افراد قرار دهد.