چرا برای تغییرات بزرگ به کمک گروه های کوچک نیاز داریم
زملوایس را با لقب ناجی مادران نیز میشناسند، چرا که در مطالعاتش دریافت که پزشکان با ضدعفونی کردن دستهایشان پیش از انجام زایمان، میتوانند نرخ تب زایمان و مرگ مادران در نتیجهی آن را تا مقدار زیادی کاهش دهند. زملوایس در شرایطی به تبیین ایدهی خود پرداخت که نرخ مرگومیر مادران در حین زایمان، سهبرابر بیشتر از قابلههای بیرون از بیمارستان بود؛ عاملی که اعتبار و زبردستی اطبای آن مرکز درمانی و دیگر مراکز مشابه را بهشدت زیر سوال برده بود.
نتیجهی روشن تحقیقات زملوایس در زمان خود پذیرفته نشد و وی متهم به دیوانگی شد
در نتیجه، او کتابی نوشت و نتایج کارش را در آن منتشر کرد. با اینحال نتیجهی روشن تحقیقات زملوایس در زمان خود پذیرفته نشد و وی متهم به دیوانگی شده و با دسیسهی همکارانش به تیمارستان انتقال یافت و دست آخر در اثر ضرب و جرح نگهبانان مرکز روانی و عفونت ناشی از آن به قتل رسید. نظریهی زملوایس تا دههها پس از مرگ او نیز مهجور و ناشناخته باقی ماند.
ماجرای تلخ و عبرتآمیز این پزشک آلمانیتبار، در حال حاضر با عنوان اثر زملوایس شناخته میشود، که مقصود از آن، تمایل مردم به رد علوم و دانش جدیدی است که در تضاد با باورهای کنونی آنها، قواعد شناختهشده و عقاید روزگار قرار دارد. داستان زملوایس نشان میدهد که چه در لباس مدیری باشید که تلاش میکند ابتکار جدیدی را آغاز کند، یا در نقش رهبری سیاسی که پیشآهنگ اصلاحات مهم و بنیادی است و چه در قامت یک فعال اجتماعی که از آرمانی انسانی-اجتماعی حمایت میکند، برای آنکه جهانی را تغییر دهید، به عاملی بیش از یک ایدهی بزرگ نیاز خواهید داشت.
دانش جدید به مرکز بحران بیاعتمادی و انکار عمومی تبدیل شده است
علوم جدید و ایدههای بدیع با بحران مشروعیت روبرویند و دانش جدید به مرکز بحران بیاعتمادی و انکار عمومی تبدیل شده است. شاید بپرسید که اساسا چرا باید برای دفاع و ترویج مهمترین دستاوردها و ایدههای نوآورانهی خود تقلا کنیم؟ نکته اینجا است که ثابت و بیحرکت ماندن، دقیقاً همان کاری است که انسانهای پیشتاز از پس آن بر نمیآیند. بنابراین آنها با وجود تمام موانع، به تلاش بیامان خود برای تبیین و انتشار ایدههایشان ادامه میدهند.
با اینحال، مشکل این است که یک ایدهی جدید باید جایگزین باوری کهنه شود؛ در حالی که انسان ذاتا میل به حفظ وضعیت موجود خود دارد و از روی غریزه در مقابل تغییر باورها و افکار خود مقاومت میکند. حتی کسانی که بهراحتی متقاعد میشوند، بهناچار باید اطرافیان خود را نیز متقاعد کنند و آنها نیز به نوبهی خود باید دیگران را قانع کنند تا با ایجاد یک زنجیرهی نفوذ طولانی بتوان به تغییری قابل توجه امیدوار بود. از اینرو برای آنکه بتوانید تاثیری حقیقی برجای بگذارید، لازم نیست که ایدهی خود را در مقیاسی گسترده منتشر کنید، بلکه نیاز به ارتباط با گروههای کوچکی دارید که زیر چتر هدفی مشترک متحد بوده و دورنمایی مشابه داشته باشند.
تاثیر اقلیت بر اکثریت: وقتی همرنگ جماعت میشویم
برای درک بهتر موضوع کافی است نگاهی به آزمایش معروفی بیندازیم که در سالهای دهه ۵۰ میلادی و توسط سالومون اش صورت گرفت. وی از جمله روانشناسان نامدار گشتالتنگر بود که در زمینهی روانشناسی اجتماعی فعالیت میکرد. آزمون همنوایی سالامون اش بسیار ساده، اما هوشمندانه بود. این آزمایش نشان میدهد که فشار اجتماعی بهراحتی موجب میشود که فرد چیزی را بگوید که آشکارا غلط است.
در این آزمایش، فرد مورد آزمون (آزمودنی) در میان جمع دیگری از افراد قرار میگرفت که از دستیاران آزمایشگر بودند اما بهعنوان آزمودنی جا زده شده بودند. سپس، کارتی حاوی یک تصویر به همهی افراد حاضر نشان داده میشد که در آن سه میله قرار داشت. آزمودنی باید تشخیص میداد کدام دو میله هماندازهی هم هستند.
نکته اینجا بود که پیش از سوژهی مورد مطالعه، ۵ نفر از دستیاران آزمایش، عمدا میلهی اشتباه را انتخاب میکردند. با این اوصاف، زمانی که نوبت به فرد اصلی مورد آزمون میرسید، او در اغلب موارد نظر جمع را پذیرفته و با آنها همنوایی میکرد. در حالی که پاسخ فرد آشکارا نادرست بود.
این ایده که مردم تمایل به همنوایی دارند، کشف جدیدی نیست. اما اینکه افراد با همنوایی از جمع حتی به سوالات بهوضوح ساده پاسخ غلط میدادند، جای تعجب داشت. حال این واقعیت را در نظر بگیرید که جا انداختن یک ایدهی پیچیدهتر در میان طیف وسیعی از مردم تا چه اندازه دشوار خواهد بود؛ مردمانی که هر یک باورها و سوگیریهای خود را دارند.
هرچند همیشه گفته میشود که قدرت از آن اکثریت مطلق است، اما واقعیت این است که حتی یک اکثریت محلی نیز از قدرت اثرگذاری برخوردار است. بنابراین اگر میخواهید یک ایده را جا بیندازید، بهترین استراتژی این است که بهجای آنکه سعی کنید بلافاصله ایدهی خودرا در مقیاسی گسترده منتشر کنید، ابتدا به تببین تفکرات خود در میان گروههای کوچکی بپردازید که بهاندازهی کافی توان متقاعد ساختن اکثریت را داشته باشند. حالا میتوانید به گسترش ایدهی خود در سطحی گستردهتر اقدام کنید.
قدرت پیوندهای ضعیف را دستکم نگیرید
یکی از جنبههای مهم آزمایش همنوایی سالومون اش، نبود یکپارچگی در میان یافتهها و نتایج بود؛ به این معنا که یکچهارم از افراد مورد مطالعه هرگز به همنوایی با جمع تن ندادند، برخی همواره با اکثریت همنوایی میکردند، و دیگران نیز جایی در میانه بودند. اما در مجموع، همگی ما دارای یک آستانهی همنوایی منحصربهفرد هستیم که کاملا متفاوت از دیگران بوده و وابسته به عوامل مختلفی از جمله اعتماد قلبی ما به دانشمان درخصوص آن موضوع است.
مارک گرانووتر، جامعهشناس، این جنبه را با مدل آستانهی رفتار جمعی خود مطرح کرد. این مدل بهمنظور الگوسازی تأثیر همسایگان در یک شبکهی اجتماعی بر رفتار اعضا و پیشبینی تاثیرپذیري اعضا از هم بهکار گرفته میشود. این مدل برگرفته از نظریههای جامعهشناسی بوده و فرض را بر این میگذارد که خیلی از موضوعات همچون خرید کالایی جدید، تحت تاثیر کردار همسایگان در یک اجتماع است.
در آزمایش گرانووتر، گروهی متفاوت از افراد فرض میشوند که در یک میدان در حال پرسه زدن هستند. بعضی از آنها ذاتا ناسازگار و کجرو هستند، افرادی که همیشه آمادهی ایجاد مشکل و دردسر هستند. اکثریت افراد اما در درجات مختلف مستعد به تحریک هستند، و باقی آنها نیز از شهروندانی هستند که تقریبا هرگز درگیر رفتارهای ضد اجتماعی نمیشوند.
میتوانید شمایی کلی از چگونگی عملکرد این مدل را در شکل بالا ببینید. در یک مثال، فرد نابکاری سنگی را پرتاب کرده و یک پنجره را میشکند. همین اقدام کافی است که دوست او نیز که در کنارش حضور دارد، شروع به پرتاب سنگ کرده و اندکاندک افراد دیگر حاضر در صحنه نیز بسته به آستانهی تحمل خود به خرابکارها میپیوندند. و در چشمبههمزدنی یک شورش تمامعیار شکل میگیرد و شهر را بههم میریزد.
مثال بعدی کمی متفاوت است. چند فرد خرابکار شروع به هرجومرج میکنند، اما هیچکس با آستانهی تحمل پایین در دور و اطرافشان وجود ندارد که به آنها بپیوندد. در نتیجه، خرابکاری قبل از آنکه گسترش یابد، در نطفه خفه میشود. سه فرد آشوبگر در انزوا قرار گرفته و این حادثه نظرات را به خود جلب نمیکند. گرچه این گروه، مشابه گروه مثال قبلی هستند، اما تغییر جزئی در آستانهی همنوایی افراد، تفاوت زیادی را در نتیجهی ماجرا ایجاد میکند. بهگونهای که در مثال اول، آشوب محل را فرا میگیرد و در مثال دوم راه به جایی نمیبرد.
این یک نمونهی نسبتا ساده است، اما گرانووتر از طریق مفهوم دیگری به نام قدرت روابط ضعیف به این نکته اشاره میکند که پیوندهای ضعیف ارتباطی میتوانند اهمیت استراتژیک داشته باشند. در واقع، از نظر او، ارتباطات محکم و ریشهدار هرچند اهمیت دارند اما برای موفقیت نهایی در کار، نیاز به شبکهای کاری با ارتباطات نهچندان محکم داریم. به بیان دیگر، پيوندهای ضعيف به آشناییهای گذری اشاره دارد.
گرانوتر با تأكيد بر اهميت پيوندهای ضعيف در مقايسه با پيوندهای قوی برای دستيابی به شغل، نشان داد كه احتمال پيدا كردن شغل در پيوندهای ضعيف بيشتر است چرا که پیوندهای ضعیف، حوزههای اجتماعی متفاوت را بههم مرتبط ساخته و در نتیجهی این ارتباطات، فرد به منابع دست اول و فراتر از اطلاعاتی که صرفا از دوستان و نزدیکان خود کسب میکند، دسترسی مییابد.
از دیدگاه گرانوتر، اين پيوندها، پلی ارتباطی ميان دو گروهی كه پيوندهای داخلی نيرومندتری دارند بوده و در غیاب چنين پيوندهای سستی، گروههای همبستهی اجتماعی قادر به ارتباط با یکدیگر در چارچوب يك ساختار اجتماعی گستردهتر نخواهند بود؛ ضمن آنکه از بهدستآوردن دیدگاههای جدید غریبهها محروم شده و دچار کمتحرکی اجتماعی میشود.
پیوندهای ضعیف چگونه به انتشار ایدهها کمک میکنند
همانطور که نویسندهی اصلی این مقاله، گِرِگ سَتل در کتاب تازهی خود، Cascades (موجسازی) توضیح میدهد؛ شواهد قابل توجهی در مورد اینکه ایدهها چگونه در دنیای واقعی گسترش مییابند، وجود دارد. بنابراین اگر میخواهید ایدهی شما مورد توجه قرار بگیرد، بهترین استراتژی این است که بهجای آنکه سعی کنید همه را به یکباره متقاعد کنید، بکوشید دیدگاهتان را در میان گروههای کوچک با آستانهی پایینِ مقاومت جا بیندازید. آنها به نوبهی خود میتوانند به شما در متقاعد کردن دیگران و موجسازی کمک کنند.
هدفی مشترک بیافرینید
طی سالهای اخیر، به تجربه دریافتهایم که برای انتشار و گسترش ایدهها و افکار تازه نیازمند وجود رهبران نیستیم. بسیاری از پیامهایی که این روزها مثل ویروسی مسری منتشر میشوند، در غیاب یک رهبری واحد به چنین مرحلهای دست یافتهاند. با این حال اگر ایدهای در سرتان هست که بهنظرتان اهمیت بالایی دارد، نمیتوانید امور را به قضا و قدر واگذار کنید؛ چرا که فراگیر شدن آن ایده بهطور حتم به یک رهبری واحد نیاز دارد. موارد بسیاری چون جنبش اشغال که یک جنبش اجتماعی اعتراضی بینالمللی علیه نابرابری اجتماعی و نابرابری اقتصادی بود، با وجود ایدهای فراگیر، اما بهدلیل نبود رهبری یکپارچه از کنترل خارج و اعتبار خود را از دست داد.